خواهر ندار و خواهر دارا

افزوده شده به کوشش: آرین کارمانی

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: گرد اورنده: ل ب الول ساتن. ویرایش اولریش مارتسونف، آذر امیرحسینی نبتهامر، سیّد احمد وکیلیان

کتاب مرجع: قصه های مشدی گلین خانم ص ۲۲۴نشر مرکز - چاپ اول ۱۳۷۴

صفحه: 403-404

موجود افسانه‌ای: nan

نام قهرمان: خواهر ندار

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: خواهر دارا

«خواهر» در قصه ها، دو صورت متفاوت دارد. گاه مهربان است و یاور و گاه حسود و دشمن. روایت «خواهر ندارو...»» صورت منفی «خواهر» است و برای اینکه چهرۀ منفی او در این روایت برجسته تر شود، خواهر ندار، آبستن هم هست، تا علاوه بر نداری وضعیت خاص او نامهربانی خواهر دارا را بیشتر به نمایش بگذارد.

دو تا خواهر بودند. یکی ندار و دیگری دارا بود. خانه‌هایشان روبروی هم بود. خواهر ندار آبستن بود. یک روز خواهر دارا داشت نان می‌پخت. زن ندار گرسنه‌اش بود، چند بار به بهانۀ گرفتن آتش به خانۀ خواهرش رفت بلکه او تعارفی بکند. اما خواهر دارا اصلاً به روی خودش نیاورد. بار آخر که خواهر ندار رفت سر تنور تا آتش بردارد دید یک توتک{نوعی نان} آنجا افتاده، آن را برداشت و زیر بغلش گذاشت. خواهر دارا متوجه شد توتک را از زیر بغل خواهرش بیرون آورد و گفت: «تو از نان هم نمی‌گذری چه برسد به چیزهای دیگر.» رفت پیش صاحبخانۀ خواهرش و به او گفت که آنها را از خانه بیرون کند چون دزد هستند. شوهر زن ندار که آمد صاحبخانه به او گفت: «اسبابتان را بردارید و از اینجا بروید.»ناچار هر چه داشتند جمع کردند و راه افتادند. توی راه به ساختمان نیمه تمامی رسیدند که مال تاجری بود به او گفتند: «آقا اجازه می‌دهید ما امشب تو حیاط شما بخوابیم؟» تاجر گفت: تا وقتی ساختمان تکمیل نشده می توانید اینجا بمانید.نیمه شب زن دردش گرفت و تا صبح درد کشید تا اینکه زایید. بچه را لای لنگی پیچید و خودش هم توی آفتاب، قوز کرد و نشست. یک دفعه دید از توی بخاری یک موش آمد یک اسکناس ده تومانی به دهانش گرفت و رفت توی آفتاب گذاشت بعد دو تا آورد و همینجور اسکناس آورد و کنار هم گذاشت تو آفتاب و شروع کرد روی آنها غلت زدن و بازی کردن. زن نشسته بود و موش را تماشا می‌کرد وقتی موش بازی اش تمام شد و خواست پول‌ها را برگرداند، زن سنگی به موش زد و او را کشت و پول‌ها را برداشت.وقتی مرد به خانه آمد، زن پول‌ها را به او داد و ماجرا را برایش تعریف کرد. با آن پول‌ها خانه ای خریدند و مرد هم دکانی باز کرد و به کاسبی مشغول شد.

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد